یاغموریاغمور، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

الاهه عشــــــــــــق(یاغمور)

لغت نامه یاغمور

      امروز خواستم جمله هایی که در طول روز بیشتر استفاده میکنی و بعضی کلمات که مختص تو هستش و بنویسم: در کل قربونت بشم که کلا منظورت و برام میفهمونی اما بعضی جمله هات که شیرین میگی و .... اول جمله های عمومی رو که بیشتر نی نی ها عین هم تلفظ میکنن و برات مینویسم: عمو-پوف-بابا-آنا-عمه-دَدَر-قاقا-گیدیر(بپوشون)-گَ(بیا)-پاپان(کفش)-مامان که جدیدا مامانی میگی-سو ,آب که بستگی موقعتت داره خیلی تشنه باشی پشت سر هم میگی آب و هر موقع قصدت دست کردن تو لیوان هست میگی سو-بابای,آبای بازم بستگی به حوصله ات داره که کدومشون و تلفظ کنی خوب دیگه تو هم تو دنیا کوچیک و پر رمز و رازت واسه ...
22 ارديبهشت 1392

شیطون بلا

    گل من جدایدا خیلی شلوغ شدی و همش در حال شیطنتی و این عکس ها هم نمونه ای از کاراته اونی که رو سرته شلوار خاله هست و رو سرت کردی از دستم گرفتی و میگی اَ یَش یعنی بشین نترس صورتت چیزیش نشده فقط کمی سیب زمینی سرخ کرده میل کردی بازی با جور چین .... کمی بعد ریختن تخمه رو تابلوش ..... نه آبتون تو یه جوب میره و نه اینکه دست از سر هم بر میدارید     و این داستان ها ادامه دارد      ...
20 ارديبهشت 1392

این روز های مامان

    این روزها سخت درگیر تو ام از ماهگیت  تصمیم گرفتم جیش گفتن یادت بدم تو هم بعضی وقتها همکاری میکنی و مثل یک بچه خوب سر موقع جیش میگی و بعضی وقتها حتی با شنیدن کلمه جیش دادو هوارمون بالا میره و جنگ روانی تو خونه به راه میندازیم و با اعتراض خاله به صدامون من کوتاه میام و تو پیروز میشی اما مهم نیست ارزشش رو داره از ادرارسو ختگی های شدیدت  و هزینه های سرسام اور و اضافی خریدن پوشک و خریدن پمادهای مختلف واسه درمان ادرار سوختگیات راحت شدم کاش همش این بود و تنهامشکلم این..... ...
19 ارديبهشت 1392

یاغمور در این مدت 2

یاغموری عاشق چند تا کاره که که یکی از اونها عکس انداختن ازش هست پس اگه میبینید زیاد عکس میذارم دلیلش اینکه یاغمور گیر میده عکس بنداز و ...... نزدیک ١ ساعت بود یک خیار و تموم نمیکرد زحمت تموم کردنش و باباش کشید   بازی در پارک پردیس ابتکار یاغموری برای خوردن راحت تر بیسکوییت کرمدار   ژست های یاغموری برای گرفتن عکس ...
17 ارديبهشت 1392

این چند روز2

گلم باز یک ماهی میشه که شیرین کاریهاتو ثبت نکردم و 50 % این بود که اینترنت نداشتیم وبقیه اش هم تقصیر خودته از بس خسته ام میکنی منم شب با تو میخوابم و امروز از ظهر تاشب خوابیدم , تا شب بیداری کنم و خاطراتت و بنویسم تا یادم نرفته. از وقتی زبون باز کردی و حرف میزنی همش میگی پیشی و در کل عشق پیشی داشتی و داری ما هم آخر سر تصمیم گرفتیم برات پیشی بیاریم و آوردیم و تو انقدر خوب مهمون نوازی کردی بعد 7 روز بردیم گذاشتیم همون جایی که اورده بودیم بگذرد که با چه دردسری هم اورده بودیم و بردیم . این بهترین کارت بود از گوشش میگرفتی و بلندش میکردی,دمش و میکشیدی,موهاشو یکی یکی میکشیدی و ...
17 ارديبهشت 1392

نوروز92

امسال دو روز اول خونه اقوام و گشتیم و از روز بعد تبریز و خیلی خوش گذشت به خصوص هفته اول عالی بود   عکس یاغموری در کنار هفسین های شهر روز اول عید بازی در شاهگلی موزه آذربایجان موزه شهر خانه حیدر زاده موزه سنجش   خانه مشروطیت   بازار بزرگ تبریز بوستان قرا...
21 فروردين 1392

یاغمور در این مدت

  گل من فقط عاشق پوشیدن لباس بزرگتر هاست خوابی ناز تو بغل بابابیی بازی تو کمد لباس خالی اینم لحاف و تشک نوه ام بازی با پیشی خاله رویا رفته سفر و.. بهترین فرصت برای بازی با عروسک اون فقط یک نگاه...! گوش دادن به موزیک سرگرم کردن بَبی انقدر به خاله گیر داد تااااااااا خاله با لباس کردش زیر دوش   ...
21 فروردين 1392

عکسهای یاغمور در این چند ماه

چند ماهی میشه که انا اینا ا اسباب کشی کردن و ما هم با اونها نقل مکان کردیم و  متاسفانه فعلا نتونستیم اینترنت و وصل کنیم و امروز طلسم و شکوندم و از خونه خاله  شهره اومدم تا انچه در این چند ماه گذشت و برات بذارم     نگاه های خیره وروجک ها به اسباب های خونه صبح اسباب کشی و گرسنگی کوتوله ها خرابکاری یاغموری تو خونه جدید تو این چند مدت بیچاره نوه ام ضعیف شده داره بهش رسیدگی میکنه یاغموری تو خونه عزیز و بازی با پیشی بمباران خونه توسط یاغمور دخترم همش وقتش و به رسیدگی به دیگران میذاره ...
20 فروردين 1392

به خیر گذشت

      دیروز صبح بیدار شدم و دیدم همه خوابن منم اومدم با خیال راحت نشستم پای نت نیم ساعت بعد دیدم یاغمور صدام میکنم رفتم و جاش و عوض کردم همین که خواستم بشینم  صدای گریه اش اومد بدو بدو رفتم پیشش سرش خورده بود به گوشه دیوار و شدید کبود و باد کرده بود. بعد صبحانه چایی اوردم گذاشتم زمین که سرد بشه بخوریم یاغمور چادر رو داشت میدادبه من که سرش کنم به دست و پاش پیچید و کم مونده بود بیفته رو چایی داغ و بسوزه که فورا سینی رو کشیدم عقب. عصر داشت با دمپایی بازی میکرد که دستش سُر خورد با صورت افتاد رو گوشه دمپایی و صورتش کبود شد. شب با...
1 اسفند 1391