یاغموریاغمور، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

الاهه عشــــــــــــق(یاغمور)

فدایت ای گل زیبای هستیم

          یه دقیقه آروم و قرار نداری همش یه جاهایی درد حال شلوغی هستی تو از ساعت 1تا2 میخوابی و ما تو این مدت در حال ناهار خوردنیم و وقتی تو بیدار میشی ساعت خواب نیمروزی ماست اما شما یا اجازه خوابیدن به ما رو نمیدی که گزینه اول بهتره یا مثلا مشغول بازی هستی و اجازه خوابیدن به ما رو میدی اما........ مامان تو خواب : "دانگ دونگ" چشامو نیمه باز میکنم میبینم دسته جارو رو برداشتی و با تمام قدرتت میکوبی زمین اما چون شدیدا خوابم میاد چشامو میبندم  که احساس میکنم یکی داره با زور خودش و تو بغلم جا میکنه چشامو باز میکنم میبینم یه نفر زده به ریپیت و هی میگه شیر بغلش میکنم و میبوسمش و شیر...
4 بهمن 1391

جشن پایان 15 ماهگی قند عسلم

                        دیروز پایان پانزده ماهگی دخملم بود و صبح بعد صبحانه با خاله رویا بردیمش بهداشت و کلی دعوامون کردن که چرا یاغمور رشدش متوقف شده و گفتن پانزده روز دیگه بیارین دوباره ببینمش و خلاصه بعد تا ظهر کارهای بیرونمون و انجام دادیم و ساعت سه برگشتیم خونه و بعد خوردن ناهار و خوابوندن یاغمورم مشغول تزیین خونه شدم و  آخرای کارم دخملی بیدار شد شروع به دخالت کردن به کارم شد .. هی من بادکنک ها رو میذاشتم پشت مبل هی اون همش و بر میداشت و میریخت وسط خونه و خلاصه بعد یه عالمه بازی با بادکنک ها خوابید و عصر با ص...
4 بهمن 1391

بلای شیرنم

        عسلم عاشق خط خطی کردنه اینم عصر هنری گلم رو دست خاله رویا و اثرش رو پاش و افتخار بخاطر هنرمندیش گیر کردن تور اسباب بازی هاش به دکمه لباش و عصبانیت و گریه کردن صحبت گرم و شیرین با آنا پوشیدن لباس دیگران شیرین کاریهات مراحل قول زدن به مامان(فقط نگه داشتم) بازی میکنم قولش و خوردم (چشم مامان به دور مشغول خوردن) شیطنتات(فاصله میز تا دیوار اندازه سه بند انگشت یک انسان بالغ ) فدای اون خمیازه خوشگلت با اون لب و لوچت جی نگیلی ...
3 بهمن 1391

دخملم تا به امروز!!!

            یاغمورم الان خوابیده و منم بادل سیر با کامپیوتر کار میکنم آخ که چه لذت بخشه .....  و چه زیباتر که هر روز شاهد بزرگ و بزرگتر شدن دخملم میشم هر روز یه کار جدید یک شیطنت جدید... دخملم تا به امروز!!! مونس من الان میتونی حلقه هوشتو به ترتیب و بدون کمک من بچینی . با مکعب هات برج 2 طبقه می سازی  ببر و از بقیه حیواناتت تشخیص میدی . رنگهای زرد آبی قرمز و بخوبی مشناسی . شال کلاهت و بدون کمک من میپوشی و در میاری.... و اما شیطنت هات وقتی میخوام کاری بکنم و تو نمیخوای فورا بدو بدو میری بغل خاله رویا قایم میشی مثلا...
2 بهمن 1391

مورچه های کارگر ما

مورچه های ما هر جا باشن همیشه با هم حرکت میکنن و پشت سر هم هستن و اصولان طی عملیاتی یک جایی دور از چشممون میرن و ساکت و آرام عملیاتشون و با موفقیت انجام میدن و ما وقتی میرسیم که دیگه کار از کار گذشته قربوووون هر دوتاییتون ...
1 بهمن 1391

شیطنت های آرازی

      اینم چند تا عکس از شیطنت های آرازی که خاله قربونش بشه الهی جیگمله هر هفته که میاد بلا و بلاتر  میشه و.....   فداش بشم آرازم هر موقع میاد اول میره سراغ کنترل ها و بعد قایم کردن اون مستقیم میره سراغ کلید در اتاق خاله رویا و بعد قایم کردن اون هم  میره سراغ مرتب کردن کابینت ها و بعد به ترتیب بستن شعله های گاز ویا اگه خودش صلاح بدون باز کردن شعله های گاز و بعد اینکه صدای همه رو در آورد میره رو مبل و شروع میکنه به خاموش روشن کردن لامپ ها و بعد از اینکه صدای همه رو باز در میاره میره سراغ یاغمور و با اون جنگ میکنن و یا میره وسایل یاغمور و بر...
1 بهمن 1391

مهمونی و مریضی2

جمعه شب وقتی دیدم سرماخوردگیت بدتر شده به بابایی زنگیدم و اومد اول رفتیم برات 2 تا النگو خریدیم و بعد بردیم مطب دکتر بلیلا و ازاونجا رفتیم داروهاتو گرفتیم و یک آمپول داشتی اون و زدیم و کلی گریه کردی اما عوضش وقتی رسیدیم خونه عمو جعفر (دوست بابا)کلی بازی کردی زنگ درشون و که هنوز نصب نکرده بودن برداشته بودی و گوشی کرده بودی و همش میزدی و بعد در اومدن صداش بلند بلند میخندیدی و دلبری میکردی و همه چیز و بهم ریختی و کلی یه زن عمو کبری لوس شدی و بعد کلی بازی 12:30 شب خودت سرت گذاشتی رو بالش و خوابیدی       ...
1 بهمن 1391

شیطنت های یاغموری

عاشق خنده هاتم مامانم که اینقدر کاکائو دوست داری وقتی سر کامپیوتر میشینم با این کارات پشیمونم میکنی و اخر سر شکست میخورم و کامپیوتر و خاموش میکنم این مبل مخصوص تو بخصوص اگه بخوای با گوشی بحرفی حتما باید رو این مبل بشینی پوشیدن لباس بزرگتر از سایزتو دوست داری یاغمورم گربه شده خاله رویا برات پوشک بزرگسالان بسته بوده و تو خوشت اومده بود عین اردک راه میرفتی و وقتی در اوردم کلی گریه کردی ...
1 بهمن 1391

مهمونی و مریضی

سه چهار روز پیش رفته بودیم خونه پسر خاله مامان سپیده و اون ها هم تو حیاطشون دو تا گربه داشتن از اونجایی که تو هم عاشق گربه ای و از نزدیک دو تا گربه میدی و همش از پشت شیشه باهاشون بازی میکردی خیلی برات خوش گذشت و اومدنی دلت پیش گربه ها بود و همش پیش پیش میگفتی اما بخاطر اینکه بعضا میرفتی جلو در تا کاملا از نزدیک ببینی نه از پشت شیشه سرماخوردی   و کوچولو من باز سرماخورد اینم عکس مریم دختر پسر خاله رحیم که خیلی شلوغ و خلاق و دوست داشتنیه البته مریم ما تنبلی چشم نداره ها خودش کاغذ و تا کرده و با چسب رو جشمش زده ...
1 بهمن 1391