جشن پایان 15 ماهگی قند عسلم
دیروز پایان پانزده ماهگی دخملم بود و صبح بعد صبحانه با خاله رویا بردیمش بهداشت
و کلی دعوامون کردن که چرا یاغمور رشدش متوقف شده و گفتن پانزده روز دیگه بیارین دوباره ببینمش و خلاصه بعد تا ظهر کارهای بیرونمون و انجام دادیم و ساعت سه برگشتیم خونه و بعد خوردن ناهار و خوابوندن یاغمورم مشغول تزیین خونه شدم
و آخرای کارم دخملی بیدار شد شروع به دخالت کردن به کارم شد ..
هی من بادکنک ها رو میذاشتم پشت مبل هی اون همش و بر میداشت و میریخت وسط خونه و خلاصه بعد یه عالمه بازی با بادکنک ها خوابید و عصر با صدای بابایی بیدار شد اولش کمی به خاطر بد خوابیش گریه کرد اما بعد کم کم شروع به بازی کردن کرد منم غذای مورد علاقه بابایی رو پختم و خاله هم غذای مورد علاقه تو رو بعد شام جشن کوچک پایان پانزده ماهگی رو دور هم گرفتیم و از همه بیشتر به خودت خوش گذشت و کلی بازی کردی
کمک کردن یاغمور به مامان برای تزیین خونه
اینم آخر کارو غذاهای مورد علاقه بابایی و یاغموری
بادکنک بازی
چندتا عکس گرفتیم یکبار هم اجازه ندادی این ماسک و به صورتت بزنم منم از لجم به خاله گفتم سریع عکس بندازه ماسک و حداقل جلو صورتت بگیرم
یاغمور و بابایی
اینم عکسی از کیکت و زخمی کردنش
چون فوت کردن بلد نبودی مهمونهای حاضر در جمع زحمت فوت کردنش و کشیدن (مامان بابا خاله رویا فوتشون درد نکنه) با کمک بابایی کیک و بریدی
اینم عکسهایی از کیک خوردنت
در پایان کادئو بابا برات یک اسب بودکه هم کمی کثیف بود من خوشم نیومد هم تو ازش ترسیدی و سوار نشدی در نتیجه متاسفانه قسمتت نشد وبابا برد پسش داد اما باز ممنون به خاطر زحماتش