گل گلدونم
و اما هفته پیش
اوایل هفته خاله اینا خونه مون بودن و رفتیم عیادت دختر دایی من که تازه زایمان کرده بود
ودختر نازی به اسم ثنا به دنیا اورده بود اواسطش رفتیم با بابایی گردش و بعد غذا خوری
و اواخرش تولدم بود و با انا اینا رفتیم پارک ائل گولی
گلم بدم میاد از اینکه وبت و اینجوری بی روح و خیلی مختصر و مفید مینویسم متاسفانه
این چند روز سخت درگیر اماده شدن برا کنکورم میدونم که همیشه میگم اما باز بگم به
خاطر دسترسی نداشتن دائمی به اینترنت و به خاطر اینکه دوست دارم تمام لحظات شیرین
زندگیمون و ثبت کنم مجبورا یک مدتی اینجوریه اما کم مونده خیلی کم تا انشاا...بریم خونه
خودمون اون موقع دسترسی به اینترنت دائمی میشه و منم آن به آنت و ثبت میکنم انشاا...
غذا خوری و تو اولین بارته که روی یک صندلی نشستی که قدت هم به میز میرسه و میتونه کامل شلوغی کنی و به همه چیز دید بزنی
و اینم یک عکس از روزهایی که خاله اینا خونه ما بودن
ثنا کوچولو
دخملم در بیرون
پارک ائل گولی و کیکم(عشقم با رویا هماهنگی کرده بودن رویا گفت من با ساسان صحبت کردم و اخر هفته هست و فردا نمیره سر کار بیایین بریم ائل گولی منم اصلا حالش و نداشتم اما مجبورا رفتم و چه خوب که رفتم دست عشقم یک کیک گنده ..... این 2 مین بار بود که تولدم و تو ائل گولی میگرفتیم دست همه دست اند کاران درد نکنه بخصوص عشقم , مامانم)
و اینم اخرین روز هفته که از ساعت 5 عصر تا 1 شب بیرون بودیم و هر موقع میگفتیم
یاغمور گداخ ائوه(بریم خونه) میگفت یو اوووووووخ(نه)و اخر سر هم تو ماشین خوابش برد و
تا خود صبح خوابیده بود
اونی که دستته چیزی شبیه شیطونکه که چراغشم روشن میشه خاله رویا برات خریده و
عینکم انایی راستی اونجا سویلی نگو بلا بگو رو هم دیدیم خیلی با نمکتر از چیزیه که تو
عکسها دیده میشه خدا از چشم بد حفظش کنه