پسرم شد
امروز صبح با صدای در بیدار شدیم و دیدیم بابایی اومده از ذوقت یک لحظه هم آروم و قرار نداشتی و همش خودت و به بابا لوس میکردی بعد صبحانه بعد کلی اصرار کردن به بابا راضیش کردم که تو رو ببره سلمانی و موهاتو کوتاه کنه وقتی داشتم حاضرت میکردم بری بیرون خیلی خوشحالی میکردی و قیافت شده بود این و وقتی اومدید و در و باز کردم دیدم الاهی فدات بشم از بس گریه کردی چشات پف کرده و نوک دماغت سرخ شده و با یک بغل پر قاقا اومدی معلوم بود که تو راه گریه میکردی و بابایی خواسته با اونا سرگرمت کنه و قیافت شده بود این من و خاله رویا با دیدنت زدیم زیر خنده و تو هم با دیدن خنده های ما شدی این ولی خداییش خیلی بانمک شدی
فدای پسر گلم بشم مـــــــــــــــــــن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی