یاغموریاغمور، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

الاهه عشــــــــــــق(یاغمور)

آخ که چقدر خندیدیم

امروز یاغموری زیاد خسته ام نکرده بود و منم تصمیم گرفتم کمی گلاب به روتون باهاش جیش کردن تو دستشویی رو تمرین کنم آقا چشتون روز بد نبینه بردمش دستشویی و خاله رویا زحمت کشید و یک جفت دمپایی بچه گانه آورد و به پاش کردم گذاشتمش تو جایی که باید مینشستش و جیش میکرد آخ که چقدر خندیدم اولش نرمال نشست اما یواش یواش پاهاش باز شد و شد و......  بچه ام کم مونده بود بیفته تو دستشویی خیلی ترسیده بود قیافش شده بود این و بعد کم کم این بیچاره بچم از ترسش و هی میگفت مــــامــــــان منم میگفتم بله اونم کف دستشویی رو نشون میداد و میگفت آآآآکــــــــ  و بعدقیافش شد  این خیلی صحنه با نمک و بود اگه قیافه یاغمور و از نزدیک میدید ...
8 بهمن 1391

پیشی ملوس مامان

اینارو هم تقدیم به یاغمورم میکنم که بغل هیچ کس حتی بابایی نمیره به شرطی که بگن بیا بغلم بریم به پیشی نگاه کنیم         خیــــــــــــــــــــــــلی دوست دارم ...
8 بهمن 1391

باز زلزله

دیروزساعت تقریبا 6:40 عصر زلزله ای به شدت 4/7 ریشتر که مرکزش باز ورزقان بود زمین و لرزوند و ما که طبقه سوم میشینیم و خواب بودیم یعنی من و خاله رویا دخملی همگی از شدت زمین لرزه و طولانی بودنش از خواب پریدیم "وقتی از خیابان ماشین سنگین رد میشه خونه ما میره رو ویبره حالا فکرش و کنید شدتش تو خونه ما چقدر بود که حتی یاغمور از خواب بیدار شد و گریه کرد فداش بشم دخمل هم ترسیده بود و طبق گفته ها میگن شاید این زمین لرزه باعث فعال شدن گسل تبریز هم بشه که اون موقع وا مصیبتا میشه ...
8 بهمن 1391

فرشته زیبای مامان

    پنجشنبه شب رفته بودیم خونه خاله شهره و با ماشین آرازی دودود بازی کردی   با عروسک سویل بازی میکردی هرچند که آراز نمیذاشت و تو هم گریه میکردی منم اعصبانی شدم و دعوات کردم که تو چرا سر خوابوندن بچه مردم اعصابتو خورد میکنی با آرازی رو زمین دراز میکشیدید و جلب توجه میکردید و میخندید و اما شیطنت های جمعه شبت.... خرس خاله رو از رومیز یا هزار دردسر انداختی روت و زیر آوار موندی فقط به خاطر اینکه سرت و بذاری روش و دراز بکشی دیشب خاله نجیبه (خاله مامان) مهمونمون بود و ما مشغول صحبت با اون که یک لحظه متوجه شدم صدات نمیاد و برگشتم به پ...
7 بهمن 1391

گربه پرنده

  در يك باغ زيبا و بزرگ ، گربه پشمالويي زندگي مي كرد . او تنها بود . هميشه با حسرت به گنجشكها كه روي درخت با هم بازي مي كردند نگاه مي كرد . يكبار سعي كرد به پرندگان نزديك شود و با آنها بازي كند ولي پرنده ها پرواز كردند و رفتند . پيش خودش گفت : كاش من هم بال داشتم و مي توانستم پرواز كنم و در آسمان با آنها بازي كنم .  ديگر از آن روز به بعد ، تنها آرزوي گربه پشمالو پرواز كردن بود . آرزوي گربه پشمالو را فرشته اي كوچك شنيد . شب به كنار گربه آمد و با عصاي جادوئي خود به شانه هاي گربه زد . صبح كه گربه كوچولو از خواب بيدار شد احساس كرد چيزي روي شانه هايش سنگيني مي كند . وقتي دو بال قشنگ در دو طرف بدنش ديد خيلي تعجب كرد ولي خوشحا...
5 بهمن 1391

موش موشی مامان

  جدیدا میری رو تخت خاله و پتو رو میکشی روت که مثلا میخوابی حالا که خاله نیست خودم میرسونمت به مقصد مامانی رو سرامیک عکس خودت و دیده بودی و رو زمین دراز کشیده بودی و با عکست بازی میکردی و آثــــــــار هنری خانوم مینوس (یاغمور) خودش و تو آیینه دیده میگه بع بـــع ...
5 بهمن 1391

فدایت ای گل زیبای هستیم

          یه دقیقه آروم و قرار نداری همش یه جاهایی درد حال شلوغی هستی تو از ساعت 1تا2 میخوابی و ما تو این مدت در حال ناهار خوردنیم و وقتی تو بیدار میشی ساعت خواب نیمروزی ماست اما شما یا اجازه خوابیدن به ما رو نمیدی که گزینه اول بهتره یا مثلا مشغول بازی هستی و اجازه خوابیدن به ما رو میدی اما........ مامان تو خواب : "دانگ دونگ" چشامو نیمه باز میکنم میبینم دسته جارو رو برداشتی و با تمام قدرتت میکوبی زمین اما چون شدیدا خوابم میاد چشامو میبندم  که احساس میکنم یکی داره با زور خودش و تو بغلم جا میکنه چشامو باز میکنم میبینم یه نفر زده به ریپیت و هی میگه شیر بغلش میکنم و میبوسمش و شیر...
4 بهمن 1391

جشن پایان 15 ماهگی قند عسلم

                        دیروز پایان پانزده ماهگی دخملم بود و صبح بعد صبحانه با خاله رویا بردیمش بهداشت و کلی دعوامون کردن که چرا یاغمور رشدش متوقف شده و گفتن پانزده روز دیگه بیارین دوباره ببینمش و خلاصه بعد تا ظهر کارهای بیرونمون و انجام دادیم و ساعت سه برگشتیم خونه و بعد خوردن ناهار و خوابوندن یاغمورم مشغول تزیین خونه شدم و  آخرای کارم دخملی بیدار شد شروع به دخالت کردن به کارم شد .. هی من بادکنک ها رو میذاشتم پشت مبل هی اون همش و بر میداشت و میریخت وسط خونه و خلاصه بعد یه عالمه بازی با بادکنک ها خوابید و عصر با ص...
4 بهمن 1391

بلای شیرنم

        عسلم عاشق خط خطی کردنه اینم عصر هنری گلم رو دست خاله رویا و اثرش رو پاش و افتخار بخاطر هنرمندیش گیر کردن تور اسباب بازی هاش به دکمه لباش و عصبانیت و گریه کردن صحبت گرم و شیرین با آنا پوشیدن لباس دیگران شیرین کاریهات مراحل قول زدن به مامان(فقط نگه داشتم) بازی میکنم قولش و خوردم (چشم مامان به دور مشغول خوردن) شیطنتات(فاصله میز تا دیوار اندازه سه بند انگشت یک انسان بالغ ) فدای اون خمیازه خوشگلت با اون لب و لوچت جی نگیلی ...
3 بهمن 1391